کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و چرخش

پسرم دقیقا یادمه روزی که برای چکاپ ١٣ ماهگی رفتیم دکتر، بابا مجید قرار بود بیاد دنبالمون و دیر کرد و من و تو مجبور شدیم یکم تو خیابون منتظرش بمونیم. دیدم یکی از مغازه ها از این چرخهای دستی داره و یادم افتاد که خاله مهدیس وقتی کوچولو بود یکیشو داشت که وقتی راهش میبرد بالهای پروانه باز و بسته میشد و خیلی هم دوستش داشت. تو هم تازه راه افتاده بودی و گفتم شاید دوست داشته باشی. یکیشو خریدم ٢٥٠٠ تومن. فکر کنم ارزونترین اسباب بازی که تا حالا داشتی ولی.... اینقدر عاشقش شدی که از همون خیابون شروع کردی باهاش راه رفتن و ادامه داشت تا خونه. بابا مجید هم از ذوق اینکه تو اینقدر اسباب بازیتون دوست داشتی اومد باهات بازی کنه. ولی چون این وسیله ها برای نی نی...
15 خرداد 1392

گل پسر قند عسل

رفتی تا آسمون پسر؟ فکر کردی می خوام تعریفتو بکنم؟ اشتباه کردی مامان . اومدم یکم از خرابکاریهات بگم که بعدا یادم نره. خودتم بدونی چه ها که به روز مامان مهسا نیاوردی. البته چون خیلی دوستت دارم از خوبیهاتم مینویسم. یادته عاشق جعبه لاکهای مامان بودی؟ یادته میزدیشون بهم و صدا میداد کلی می خندیدی. دیگه تمام شد پسری. شما گل پسر مامان دیگه یاد گرفتی در لاک را باز کنی و خیلی هم لاک زدن را دوست داری. از اونجایی که مامان مهسا بدون هیچ دلیل خاصی همیشه از پسر بچه هایی که لاک میزدند خوشش نمی اومد برات لاک نمیزنه ولی این دلیل نمیشه که بابا و مامان جون هم نزنند. عاشق اینم که خیلی مودب و اروم میشینی تا برات لاک بزنند. بعد هم پاهاتو تکون میدی تا خشک بشند ...
10 خرداد 1392

کیان 21 ماهه شد!

عزیزم ٢١ ماهگیت مبارک.  کیان در ٢١ ماهگی :  وزن:١٤ کیلو  قد: ٨٦ سانتیمتر - شیر خشک ببلاک ٣ فقط یک وعده شب برای خواب( پسرک وزنش رفته رو منحنی اخر و دکتر ما را  دعوا کرد) - شیر پاستوریزه فقط چوپان دوست داره و پاژن. یکبار هم بابا شیر مثلا مقوی از لبنیات فروشی خرید که کیان فقط بابا مجید را به خاطرش نکشت. اونم من ناجی شدم. - هنوز به شدت و حدت به زبون کیانی حرف میزنه. یکم ترجمم بهتر شده ولی هنوزم خیلی از حرفهاشو نمی فهمم. - مامان، بابا، آب٠کلیه مایعات خوردنی)، ات(بده)، تیغو تیغو(ماشین)،تاپ تاپ (توپ)، تاب (کلیه وسایل بازی پارک)، ماآن(مامان جون)، مَع(مهدیس)، مئو(گربه) هاپ(سگ)، عار عار (کلاغ)،...دیگه یادم نمیاد ...
7 خرداد 1392

تولد مامان و کیان

  پسر گلم مامانی ماه خرداد را خیلی دوست داره، چون ماه تولدشه البته نمیدونم چرا از وقتی که تو اومدی دیگه تولدهام اون مدلی که همیشه بود نمیشه. سال اولی که تو دل مامانی بود روز تولدم مامان جون برای تو ویارونه داد و بابا مجید هم چون میدونست من خیلی تولدم را دوست داره با اونهمه کار بازم برام کیک گرفت ولی تا اومدیم همه کارها را انجام بدیم ساعت ١١:٣٠ شب شد و من دقیقا در اخرین دقایق روز ٥ خرداد تونستم شمع هامو فوت کنم. پارسال هم روز تولدم ترکیه بودیم و همون شب دوربینمون را دزد برد و اما امسال.عصرش دکتر وقت داشتیم و مثل همیشه بدقولی دکتر و بازم امسال ساعت ١٠:٣٠ شب، شمعمو فوت کردم. سال دیگه باید برای خودم یک تولد بگیرم. اینطوری نمیشه. ...
5 خرداد 1392

اخرین روزهای 20 ماهگی

کیان کوچولو وقتی مینویسم اخرین روزهای 20 ماهگی خودم هم نمیتونم باور کنم که واقعیت داره. انگار همین دیروز بود که منتظر بودم تا بدنیا بیایی و حالا داریم به تولد 2 سالگیت نزدیک میشیم . من هنوز هیچ کاری برای تولدت نکردم. پارسال اینموقع بیشنر کارهام انجام شده بود و امسال حتی نمیدونم می خوام چکار بکنم. راستشو بخوای خیلی خیلی فکرم درگیرته و دیگه هیچ وقت اضافه ای برام نمیمونه. تازگی یک رفتار جدید هم پیدا کردی که خیلی کار راسخت تر کرده و اونم اینکه همش میگی مامان و انتظار داری حتی وقتی که داری با خودت بازی میکنی من کنارت باشم و شریک بازی. دلم نمیاد بهت نه بگم ولی کارهای خونه هم هست، خرید بیرون داریم و کلی کار خونه. دیگه وقتی نمیمونه تا به تولدت حتی ف...
3 خرداد 1392

پارک گردی من و کیان

کیان خوبم دیگه بزرگ شدی و همه چیز را میفهمی و از همه جا سر در میاری. بهت میگم می خوای بریم بیرون میگی تاب تاب؟ و من ضعف میکنم برات. تمام تاب و سرسره هایی هم که تا حالا رفتیم را جاهاشونا بلدی تا از اون خیابون رد میشیم خودتو میکشی که پیاده بشیم و بریم تاب. هوا هم خیلی گرم شده و بعد از ظهر ها هم بلند. بابا هم که تا اخر شب سر کاره و دیر میاد. بعد از ظهر که می خوای بخوابی به من میگی مامان تاب تاب و این یعنی بیدار شدم منو ببر تاب. وقتی بیدار میشی عصرانه میخوری و میریم با هم لباس از تو کمد لباسهات برمیداریم و لباس میپوشی و میریم پارک. پارکها و زمینهای بازی کوچولو ها نسبت به چند سال پیش خیلی بهتر شده. تقریبا تمام زمینهای بازی کفشون فوم زدند و دی...
3 خرداد 1392

اخرین روزهای 22 ماهگی

پسری قول دادی یک بیشتر بخوابی تا من بتونم کارهای تولدت را بکنم. بدتر شدی که! خودت میدونی.بعدا اگه تولد نداشتی نگی چرا! این روزها خیلی بامزه شدی. شیطون و بازیگوش و در عین حال عین یک ادم کوچولوی کامل رفتار میکنی. وقتی جیش داری می فهمی و میای اطلاع رسانی میکنی ولی وقتی بهت میگم بریم دستشویی با قاطعیت میگی نه! منم اصراری نمیکنم. باید برم از دوستهای نی نی سایتیم بپرسم چکار باید بکنم. مامان جون اصرار داره که باید نی نی را از دو سالگی از پوشک گرفت ولی دوستهاییم که نی نی دارند همشون نزدیک ٣ سالگی گرفتند. حالا چکار کتنیم. قصریتو اوردیم و گذاشتیم تو حمام کنار دستشویی مامان و بابا. کلی میخندی و میری روش میشینی و میگی جیش جیش. و بعد هم فرار میکنی....
2 خرداد 1392

کیان مشق مینویسد!

عزیز مامان اولین بار که مداد بهت دادم را که یادته چه بلایی سر دیوار و کمد خونه اومد؟ حالا دیگه عاشق جامدادی شدی و مداد و خودکار و دفتر و کاغذ. خودت میری سر کمد یا کیف بابا و جامدادیهامون را برمیداری و زیپشون را باز میکنی و هرچی دلت می خواد برمیداری و میری سراغ نوشتن. کاغذ A4 دوست داری، سر رسید هم خیلی دوست داری و البته دیوار هم که جای خودشو داره....کسی هم حق نداره کاغذ رو دیوار بچسبونه. دیوار خالی حالش بیشتره. خدا را شکر که پاک کننده سطوح ساخته شده وگرنه من با اینهمه هنر نمایی های تو رو در و دیوار باید چکار میکردم خیلی هم زرنگی همون دفعات اول فهمیدی که خودکار اصلا وسیله خوبی برای نوشتن روی دیوار نیست و سر بالا که میشه دیگه نمی نویسه. ب...
26 ارديبهشت 1392

پسر کتاب خون مامان

پسر مامان تو عاشق کتابی. اگه مامان بره کتاب بیاره که تند میای میشینی پهلوم تا برات بخونم. تا اخرشم گوش میدی. تازه برای خودت هم میگی و کلی ذوق میکنی. سعی میکنی چیزهای تو کتاب را توی خونه پیدا کنی و به من نشون بدی و کلا من از اینکه کتاب دوست داری خوشحالم. بعضی کتاب داستانهات یا مصورها را هم بیشتر دوست داری. برای انتخاب کتابت اول میری سراغ کتابخونت و همه کتاب ها را پخش میکنی رو زمین و بعد از توش انتخاب میکنی. بعضی کتابهاتو خیلی بیشتر از بقیه دوست داری. وقتی انتخاب کردی تندی میری روی مبلتو شروع میکنی برای خودت خوندن، اونم بلند بلند و به زبان کیانی. درک مطلبم کار میکنی. اینجا عکس حمامه داری یعنی بدنتو میشوری: برای عروسکهاتم تعری...
25 ارديبهشت 1392

کیان و ماشین جدیدش

اول از همه اینکه داشتم عکسهاتو مرتب میکردم یک عکس پیدا کردم مال اسفندماه و قبل از رفتن به ارایشگاه عید. موهات کلی فرفری بودند و یکهو دلم خواست موهاتو دیگه کوتاه نکنم تا اخر تابستون وبلند بشه و ببینم این فرفری ها چه شکلی میشه. الان خیلی نامرتبه ولی تحمل میکنم. این اون عکسه که پیدا کردم، کیان مو فرفری در حال خوردن لواشک :   پسری روز مادر، بعد از اینکه من کادو های خوشگلم را از تو و بابا مجید گرفتم با همدیگه رفتیم بیرون و بابایی برات یک سه چرخه خوشمل برای بیرون و یک ماشین هم برای تو خونت خرید. تو هم عاشق ماشینت. البته یکم هم برای خودمون دردسر خریدیم. بعضی وقتها میشینی تو ماشین و میگی منو بکشید. اینطوری. اون ربان ابی ...
20 ارديبهشت 1392